مرغ دل یک بام دارد دو هوا گه مدینه میرود گه کربلا
توصیف کربلا برای اونایی که رفتند سخته وبرای اونایی که نرفتند سختتر...کربلا قابل توصیف به هیچ زبانی و کلامی نیست...کربلا مبحوس جملات و توصیفات نیست...کربلا رو تو اوج سکوت باید وصف کرد و در انتهای غربت زمزمه کرد......
بذارید اینطوری شروع کنم..وقتی توی اتوبوس نشستید؛ از لابلای نخلای بلند اونطرف فرات کم کم یه گنبد پیدا میشه...یه گنبد با پرچم سرخ...یه گنبد در اوج غرور و غربت...وقتی وارد شید یه ندایی میگه اینجا کربلاست...دلت برای دیدن شش گوشه بیتابه ولی اول حرم علمدار بعد ارباب...اذن دخول حرم ارباب رو باید از سپهدار گرفت...وصف حرم سقا کار هر مردی نیست...خیلیا مبهوت حرم میشن؛بهت اجازه نمیده درک کنید کجایید؟..تا اذن دخول ندادن نرید داخل صحن..اجازه ندید دیدن به ضریح کوچیک تصورتون رو از علمدار تغییر بده...علمدار توی این ضریح نمیگنجه...علمدار توی این صحن هم نمیگنجه..علمدار.......
دیدم همه برای رفتن به حرم ارباب بی قراری میکنند..بیتاب دیدن شش گوشه اند..ولی بذارید خود آقا اذن دخول رو امضا کنند...خیلیا وقتی از صحن میان بیرون یادشون میره کجا بودند؟! برای رقتن به حرم ارباب عجله دارن..یادشون میره اینجا همون جاییه که اینهمه براش اشک ریختند..بین الحرمین..از بین الحرمین میشه فهمید فاصله عشق چند وجبه؟...از بین الحرمین میشه فهمید بهشت چه معنایی داره؟!
از دور پرچم سرخ آقا به استقبال میاد،اذن دخولتون زودتر از شما رسیده،ارباب منتظرتونه...بوی سیب وشمیم یاس حتما به استقبالتون میان...حبیب جلوتر از همه منتظر وایستاده تا مهمونای ارباب رو شناسایی کنه..از هیچ کس نپرسید شش گوشه از کدوم طرفه..پنجره های ضریح شهدای کربلا بهترین راهنماست..از لابلای مشبکه های ضریح شهدا،شش گوشه هویداست...شش گوشه با آغوشی باز منتظر شماست...
خدایا چثدر سخته توصیف اون لحظه ای که چشم به ضریح میاقته!..هر آن منتظری روح از کالبد جدا بشه..طاقت میخواد دیدن شش گوشه...دریا باید باشه چشمه اشک که خشک نشه..تارهای صوتی از جنس محکمترین طنابها باید باشن که بتونن حجم این بغض فروخورده رو تحمل کنن؛دل باید از سنگ باشه که پاره پاره نشه؛ ستونهای بدن باید از جنس قویترین مصالح باشه که از هم جدا نشن...
لحظه های عشق بازی پایانی ندارن..بالاخره فراق سر اومده؛دیگه شمایید و ارباب..علی اکبر همدوش پدر به نظاره نشسته..همهچی مهیاست برای پهن کردن سفره دل...
...هر صبح صدای زنگ ساعت حرم علمدار قثط یادآور سرعت رسیدن لحظه های فراق بود ومن مست حضور بودم؛ هرروز طلوع خورشید کربلا رو از حرم علمدار شاهد بودم و غروب سرخش رو از حرم ارباب نظاره میکردم،این طلوع وغروب حامل پیام فراق بود و من مست حضور بودم؛ ..وبالاخره رسید اونروزی که ای کاش هیچ وقت نمیومد..شب وداع..لحظه های جدایی و من هنوز مست حضور بودم
یادم نمیاد آخرین باری که به ضریح سقا نردیک شدم و اشکامو یه پای ضریح ریختم کی بود؟!..ولی هنوز داغ آخرین نگاه آتیشم میزنه...سالها میاد و میره و قثط تصویر آخر توی ذهنم محو ومحوتر میشه...لحظه های وداع ققط یه جمله ورد زبون میشه«ولاجعله الله آخر العهد منی الزیارتکم»
وداع با حرم آقا هنوز داغش روی دلم سنگینی میکنه..صدای درگیری و تیر وتفنگ تنها زمزمه وداعم بود...بوی باروت و تایر سوخته برای من تداعی گر بوی وداع شده...تصویر گنبدطلایی ارباب با غبار حاصل ار درگیری و آتیش سوزی شده آخرین تصویر وداعم...سختترین وداع برای من توی سختترین شرایط رقم خورد والان داغ حسرت توی دلم به یه زخم کهنه تبدیل شده..هنوز پرده اشک تنها حایل بین من و گنبدارباب کنارنرفته...........