هوالمقلب القلوب
بهار هم دوباره اومده..سال 85 تمام شد..سالی که بااربعین شروع شده بود وبا شهادت امام رضا خاتمه پیدا کرد...سالی که روزاش مزین به پیامبر بود....به گفته مقام معظم رهبری سالی که خوشی ها و پیروزی ها و پیشرفتها بیشتر از بدی و شکست بود...
امسال هم به تدبیر ایشون سال وحدت ملی وانسجام اسلامی نامگذاری شده...تقارن بهار ملی با بهار اسلامی تنها دلیل برا این نامگذاری نبوده؛ ولی اگه یه لحظه هم که شده اگه فکر کنیم میبینیم این تقارن بی حساب نیست...این جشن ملی در کنار سرور اسلامی میتونه سرآغازی برای ایجاد وحدت واتحاد بیشتر بشه...سال 86 با ربیع شروع شد...آغاز سال نو با هجرت پیامبر از مکه به مدینه پیوند خورده...تحویل سال جدید تو نیمه های شبی که وصی پیامبر خودشو برای مرگ مهیا کرده شروع شده...اولین ساعات امسال با لیلة المبیت همزمان شده تا یادآور باشه که برای ترویج دین باید مهیا بود وجان برکف....اولین شب 86 با سرآغاز تغیر تقویم اسلامی رقم خورد تا ثابت کنه تغیر ملی ودینی مقارن هم اند....اولین روز بهار با نخستین روز ربیع همراه بود تا اثباتی باشه برای همرایی دین و وطن....لحظات تحویل سال با نیمه شب لیلة المبیت استدلالی بود بر تقویت روح ملی وغیرت دینی....وهمزمانی جشن باستانی و جشن ربیع پیوندی بود برگذشته ملی و اسلامی...
سالی که آغاز شده با بهار اسلام همراه شده،با لیلة المبیت مقارن شده و با هفته وحدت همزمان...اینبار ماییم که باید فاصله ها رو کم کنیم واختلافات رو جزئی...اینبار ماییم که باید برای دفاع از اسلام عزم ملی وایرانیمون رو ثابت کنیم..اینبار ماییم که باید برای تبلیغ دین هجرت کنیم؛واینبار هجرت از خودخواهی به دین خواهی،هجرت از خفقان درون به جهان بیرون...اینبار ماییم که برهان خلف ملی گرایی قویتر از دینگرایی و تفرقه مذهبی پایدارتر از تفرقه قومی خواهدبود رو به تناقض می رسانیم تا ثابت کنیم اراده ملی قویتر از اختلافات عقیدتی،عزم دینی مستحکم تر از غیرت وطنی و خروش دینی وملی پایدارتر از خاموشی خدعه و تخریب خواهد بود...و این بار ماییم که مهیاییم تا فدا بشیم و زمینه تبلیغ دین فراهم بشه...اینبار ماییم که خدعه سران قبیله کفر وشرک رو نقش بر آب خواهیم کرد...اینبار ماییم ..............یکسال فرصت داریم برای اثبات...از همین امروز شروع کنیم..................یا علی
این روزا سالروز عملیات فتح المبین...می گم که یادم باشه کجا بودم...همین!!!
...ازدوکوهه به مقصد فکه خارج میشیم..یه شب اقامت تو دوکوهه یه طرف کل اردو هم یه طرف دیگه...طبق برنامه قرار بریم فکه ولی انگار شهدای فکه امروز مارو نمی طلبند...برنامه عوض میشه تصمیم گرفته میشه بریم کرخه؛منطقه عملیاتی فتح المبین. دمادم اذان ظهر می رسیم؛ نماز رو تو یه محوطه باز می خونیم...نسیمی که از بیابونای این اطراف می وزه یه بوی خاصی رو باخودش میاره...نسیم اینجا بوی عشق میده...بوی سجاده های پر ازیاس...بوی نرگس...بوی محمدی...بوی عود...بوی خون...نسیم اینجا پیام عاشقی رو با خودش میاره...پیام فناشدن...پیام مستی و سرمستی...پیام هستی...پیام ایثار...پیام شهادت...
به صدای نسیم که گوش بدی به سِرّ اینجا پی میبری...نجوای عاشقانه شهدای اینجا رو از صدای نسیم میشه شنید...هوهوی نسیم اینجا تداوم های های شبانه شهداست؛ نسیم که به آرومی از کنار گوشت رد میشه زمزمه ای رو تکرار می کنه...حسین حسین...به روبروت که خیره بشی هیچی نمی بینی الا بیابون کویر تلی از شن و خاک...ولی خوب که نگاه کنی یه چیزایی می بینی ؛دقت کن...همونی که شهدا دیدند و عاشقانه رفتند...یه مکعب سنگی با پرده های مشکی...یه گنبد سبز ...یه دیوار با میله های آهنی...یه گنبد طلایی..دوتا گنبد روبروی هم...یه قبر بی نشون...وشاید هم یه سوار علم به دوش...یه سوار با مشک پراز آب...یه سوار بر ذوالجناح و حامل ذوالفقار...سواری که هر بار شهیدی به زمین می افتاد با شنیدن نوای «یامهدی» به بالینش می رفت و لبیک می گفت...خوب دقت کن!!!...این دشت این بیابون ...بوی یاس رو میده...بوی اقاقی...بوی نرگس...بوی محمدی...
دل کندن از اینجا سخته ولی نسیم تورو باخودش می بره...باید رفت و مثل نسیم پیام آور بود...باید بوی اینجا رو همه جا پراکنده کنیم...باید رفت...باید...
«یامهدی»