نمی دونم چرا تصمیم گرفتم اینقدر زود آپ کنم ولی می دونم این روزا دلم بدجوری هواییه سامراست...سامرا...سامرا...بیت المهدی..سردابه....
دیگه تصویر سامرا داشت توذهنم محو میشد....همیشه دلم برا غربت سامرا می سوخت..اونایی که رفتند سامرا می دونن...اوج غربت ائمه اوج غریبی آقا امام زمان سامرا نمود داره...سامرا قطعه ای از بهشت بود و پاره ای دور افتاده از بقیع...یادش بخیر اونروزا...
....از صبح آماده بودم که بریم سامرا...با دیدن گنبد سامرا دیگه آرزویی نداشتم که براورده نشده باشه...کربلا،نجف،کاظمین و حالا سامرا...راه زیادی نیست از بغداد تا سامرا...بین راه فقط نظامی های آمریکایی وانگلیسیه که به چشم می خوره؛هرچی به سامرا نزدیکتر می شیم تعدد نظامیان بیشتر میشه...ابتدای ورودی شهر جلوی اتوبوس رو می گیرن..به بهانه بازرسی مردهای کاروان رو پیاده می کنن...تفتیش بدنی و سوالهای بی ربط...که مبادا تروریست وارد شهر بشه!!!...نهایتش فقط 3ساعت اجازه حضور تو شهر روبهمون میدن...راس ساعت اینجایید!!!...از دور کم کم یه گنبد طلایی جلوه گری می کنه...از پنجره فقط چشمام محو یه گنبدطلاییه...هرچی که نزدیکتر میشی،بیشتر جلوه گری میکنه تا بالاخره روبروی این گنبد بایستی...بزرگترین گنبد دنیا...گنبدسامرا...
تاحالا زیاد از دور وبریهام در مورد سامرا نشنیده بودم هرکی که از عتبات میاد همه ازش از کربلا و نجف می پرسن..یه جمله مامان موقع اومدن توی گوشم طنین میندازه...«سعی کن وقتی میای از سامرا هم چیزی برای گفتن داشته باشی»...وحالا من اومده بودم تا دیده ها رو به منتظرین انتقال بدم...یه حیاط خلوت...یه صحن وسرای کوچیک...یه ظریح پنج گوشه!!!...وقتی وارد رواق ها میشم اشک مجالی برای بهتر دیدن نمی ده...دیده ای نمی مونه که ببینه...سردی مشبکه های ضریح، به دلم آتیش میزده...شروع به طواف می کنم..هفت دور...به گوشه که میرسم بی اختیار پاهام سست میشن...عقده نشستن پای شش گوشه رو اینجا خالی می کنم....
چشمم به قبرهای داخل ضریح می افته...امام هادی(ع)،امام حسن(ع) وعموی امام زمان(عج)_حسین_...اینجا آرامگاه علی،حسن و حسین ست...اینجا تداخل نجف مدینه و بقیع ست...و آرامگاه حلیمه خاتون_عمه امام زمان_و نرگس خاتون...چشامو میبندم..بوی نرگس توی تمام رواق می پیچه...اینجا تنها مامن آقاست...دلم خوشه که حداقل جایی نشستم که هر هفته آقا میاد و به پدرومادرش سرمیزنه...الله اکبر...صدای اذان منادی دیدار الهی منو ازین محیط جدا می کنه...به خودم وعده میدم حتما با تمام شدن اذان بلند میشم...مگه چند دقیقه دیگه وقت دارم که عقده هامو خالی کنم...اشهدان لااله الا الله...خدایا جداشدن از این محیط داغش بیشتر ازحسرت اومدنه...خدایا!درد دوری بدتر از نیومدنه!..اشهد ان محمدا رسول الله(ص)...یارب الانبیاء!اجر رسالت انبیاء رو با ظهور منجی آخرالزمانت کامل کن...اشهدان محمدا رسول الله(ص)...یاایها الرسول!ما هنوز چشم انتظار یگانه منجی دینت هستیم....حی علی الصلوة...نه!!!اشتباه شده...!!!یه اشهد جامونده....اشهد ان علیا ولی الله...باورم نمی شه...علی ولی خداست...اینجا حرم آل علی ست...اینجا خانه دردانه حسین بن علی ست...یکی آروم تو گوشم میگه«اینجا سنی نشینه»!!!...گفتن اسم علی اینجا جریمه داره!!!...دیگه هیچی نمی فهمم...اینجا سامراست...محل شهادت دو امام از تبار علی...امروز جمعه ست...روز ظهور منجی ای ازسلاله علی...تا حالا یه نماز با بغض خوندی...نمازی که هی اشک بخواد جاری بشه و به اجبار جلوشو بگیری...نمازی با بغض و کینه...نمازی با حس نفرت و مظلومیت...نمازی....خدایا چه نمازی بود...فقط یادم میاد تا سلام دادم هق هق گریه هام بود که همه چشمها رو به من معطوف کرده بود...اللهم عجل لولیک الفرج...این الحسن واین الحسین...این ابناءالحسین...یکی آروم بهم میگه دعای ندبه رو که خوندی...تو یه روز چند بار می خونی؟!!!...چشمامو به گنبد سردابه می دوزم و میگم همون قدری که نرگس خاتون می خونه؟!!!همون قدری که یه روزی اینجا تو اشهداذانشون به ولایت علی شهادت بدن....!!!!....چشامو میبندم...بوی نرگس با عطر اقاقی...شمیم یاس...رایحه محمدی...نسیم رازقی و حس خوشبوی سیب...مخلوط میشه...طنین صدای رئیس کاروان یاداور پیام جدایی از کربلاو نجف وکاظمین دوباره توگوشم می پیچه...به ساعتم نگاه می کنم...10قیقه مونده که 3ساعت بشه....لحظه وداع تلاقی نیم نگاهم به گنبد سامرا با نیم نگاهم به گنبدسردابه...حفظ تمام دیده ها...
................................
بعد از سفر هیچکی ازم نخواست که از سامرا براش بگم...منم نگفتم...ولی پارسال خیلیا بعد از خبر تخریب حرمین خواستندکه بگم...ولی باز هم نگفتم...اینایی هم که گفتم فقط قطره ای بود از دریای دیده هام....یه عهدی با آقام بستم که جز برای مادرش به کسی نگم...ولی اینو بگم که اگر سامرا تخریب نمی شد می بایست به وعده الهی شک می کردم... سامرا قطعه ای از بقیع بود...فقط همین...
آجرک الله فی مصیبتک بابن الحسن العسکری(عج)