...وکاروانی خسته به شهری پر از فتنه وارد می شود...
نمی دونم چرا وقتی برای اولین بار چشمم به تابلویی که رووش نوشته شده بود دمشق، افتاد این جمله رو زمزمه می کردم..دلم می خواست وقتی از کوچه های دمشق عبور می کردیم چشامو ببندم؛دلم نمی خواد خیابونایی رو ببینم که روزی اسرای کربلا با مشفت ازش عبور کردند...نمی دونم چه حسی دارم؟!!!...این خیابونا بوی رنج میده،بوی غربت،بوی محنت،بوی اهانت...دلم نمی خواد با چشای بسته و خسته به حرم برم؛ دیشب تاصبح لحظه شماری کردم،تاصبح دلم رو سپردم به چشمام؛اشک خون دلم بود...
شهردمشق چراغونی شده...به خاطر اعیاد شعبانیه...میلاد ارباب...میلاد علمدار...میلادسجاده نشین...میلاد یوسف زهرا...میلاد آل یاسین...سلاله هل اتی...نمونه های قدافلح المومنون...میلاد...ولی من غم بزرگی رو دلم سنگینی می کنه...دلم نمی خواد چراغونی شهرشام رو ببینم؛ این چراغونی این ریسه ها برای من تداعی گر غمند؛تداعی گر محنت اند؛یادجشن آتیشی به دلم میزنه؛یاد هلهله و شادی...جمله آقا امام سجاد یادم می آد...«الشام...الشام...الشام..»...پرده اشک تلالؤ چراغها وریسه ها رو مثل ستاره های دنباله داری می کنه که تو آسمون دمشق می درخشند...آسمون امشب ستاره بارون شده...
هرلحظه منتظرم چشمم به گنبد بیافته و این بغض که از دیشب تو گلووم رسوب کرده رها شه...چشمم تمام شهر رو جستجو می کنه...ولی...از اتوبوس که پیاده می شم صدای اذان بلند میشه...الله اکبر الله اکبر..همیشه دلم می خواست کوچه های منتهی به حرم رو آرووم طی کنم...ولی باید عجله کرد...حی علی الصلوه...عبور از بازار تنگ منتهی به حرم...به سر در حرم می رسم...هنوز چشمم دنبال گنبد می گرده...جمعیت با عجله میان و میرن داخل صحن...لااله الا الله..اذان تمام شده...از در ورودی یکراست میرم مصلی؛نماز جماعت...هنوز چشمام گنبد رو جستجو می کنه...از مصلی که میام بیرون بی اختیار چشمم می افته به گنبد...یه گنبد سفید..برخلاف تمام گنبدهای طلایی که تا حالا دیدم...با قدمهام می خوام خودمو به گنبد برسونم...یه حیاط کوچیک ولی به وسعت دل تمام عاشقا...یه حیاط باصفا..هر کی یه گوشه داره زمزمه میکنه...یه گوشه خیره به گنبد میشینم؛بغض توی گلوم ذوب میشه و از چشمه چشمام می جوشه...تا اذن دخول ندن، نمیرم...تمام صحن چراغونه...ولی جنس چراغونی اینجا با بیرون فرق داره؛اینجا یه هوای دیگه ای داره؛ازجنس مشهدالرضا ست.اینجا نمودکوچیکی از صحن انقلاب حرم امام رضا ست. اینجا ملائک دارن شادی می کنند؛...
درطلایی منو به خودش می کشونه...از ایوون ضریح هویداست...تاچشمم می افته به ضریح دلم پر میکشه کربلا...یادش بخیر 3سال پیش همچین روزایی کربلا بودم...چه عشقی بود؟!!!....السلام علیک یا بنت الحسین..السلام علیک یا رقیه...یه زیارت نامه کوتاه و مختصر،ولی من دلم به همین سلام ها رضایت نمی ده...نمی دونم چرا دلم هوایی شده امروز به آقا ابوالفضل سلام بده...یه نگاهی به ضریح میندازم...یه ضریح کوچیک مثل ضریح آقا ابوالفضل...به همون کوچیکی،انگار طراحی و معماری هردوضریح مثل همند..دلم بدجوری هوای کربلا رو کرده...بابستن چشام دلم روونه کربلا میشه...بین الحرمین...خیمه گاه...تل رینبیه...علقمه...بوی سیب تو فضا می پیچه...نمی دونم چرا ولی انگار میشه حضور ائمه رو حس کرد...بوی بال ملائک به مشام میرسه...یه هفته ای از میلاد اقاصاحب الزمان(عج) گذشته؛ولی اینجا همه شادند!!!...این همه شادی...؟!!!یکی میپرسه امروز میلادخانوم رقیه ست؟...!!!...روزا رو میشمارم...آره...امروز میلاد خانومه...باورش سخته...نمی دونم کی و کجا از خدا خواسته بودم ولی امروز توی همچین روزی من توی حرم نشستم...دیگه دلم مال خودم نیست...دیگه یقین دارم همه امروز اینجا جمعند....آقا امام علی...خانوم زهرا...آقا امام حسن..خانوم زینب...آقا امام حسین...نمی دونم اسمشو چی بذارم ولی ماهم یکی از مدعوین بودیم؛بدون اینکه خودمون بدونیم...دلم میگیره؛دلم ازین میگیره که دست خالی اومدم...صاحب جشن کَرَمش رو نشون داده ولی من دست خالی تر از همیشه اومدم....
اینجا همه بهم تیریک میگن؛باروون نقل وشکلات یا عطرافشانی ملائک از هر گوشه ای روی سر زوار میباره ......شادی وشعف تو تمام صحن هویداست..ولی..هنوزم ته دلم غصه خونه داره؛ته دلم میسوزه...ریسه های داخل حیاط چشمک میزنن......ولی یاد تاریکی اون شب آتیشم میزنه.....چه شبی بود؟...یه خرابه تاریک و بی نور...یه خرابه پر ازخفقان و ترس...یه خرابه پر از محنت و درد...یه خرابه پر از غربت و مظلومیت...یه خرابه پر از اشک و خون دل...یه خرایه پر از...یه خرابه...
...وحالا این خرابه آبادترین نقطه دمشق شده...شده یه حرم پر از نور...به حرم پر از شور واشتیاق...یه حرم پر از شادی و شعف...یه حرم پر از...ولی هنوزم حرم تو غربته...توی مظلومیت..هنوزم هستند اونایی که دنبال اینن که برای بدست اوردن پول بیشتر از آل الله مایه بذارن...هنوزم عده ای توی این صحن دنبال نعل اسبی برای خوش شانسی خودشون می گردند...